عشق درد آور

عشق درد آور💦😈🥵پارت۴

عشق درد آور💦😈🥵پارت۴

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/05/23 23:57 ·

مری: میتونی به نینو بگیم این کارو برامون بکنه

آدرین: رفتیم خونه به نینو زنگ میزنم

مری :,باشه ولی چرا اومدی دنبالم

ادرین: میشه تو خونه صحبت کنیم

مری: باشه

⛪توی عمارت⛪

آقای گابریل: سلام ادرین عه این دخترخانم کی باشن نکنه یکی از اون دختران که میاری😈😈

آدرین: باباااا

گابریل: داشتم شوخی میکردم ولی این  دختر عروس ماست 

مری: آخ....

ادرین : خوبی مرینت مرینت 

مری: بلند شدم دیدم توی بیمارستانم و ادرین کنارمه 

آدرین: خوبی مرینت 

مری: آدرین چی شده 

ادرین: مرینت تو چرا به من نگفتی مشکل عصاب داری دلت بهتره( بچه ها اینجا مرینت یه بیماری داره که وقتی خجالت میکشه یا عصابش خورد میشه دل درد شدید میگیره)

مری : آره

آدرین: قراره که ۲ روز تو بیمارستان بستری بمونی منم کنارتم

مری: چرا من که حالم خوبه 

ادرین : نه باید کامل خوب بشی مرینت عه.. میخواستم بهت بگم که‌..... میخوای که.... عقد کنیم میدونم میخوای الان بگی نه ولی

مری: باشه

ادرین: ر ررراااا راست میگی

مری :آره بعد از بیمارستان میریم

آدرین: پس من همه چیز رو آماده میکنم خوب تالار بعد لباسامون عه.. بعد

 مری:آدرین بزار برای فردا

ادرین باشه

🌄فردا🌄

مری: خوب همه چیز هم که امادست

مری توی ذهنش:داشتم با ادرین حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد و  شماره ناشناس بو به ادرین گفتم و آدرین گفت جواب نده و.........

خب خب اینم از پارت۴

لایک♥️

کامنت📝

دنبال+

بوس بوس بای بای

عشق درد آور💦😈🥵پارت ۳

عشق درد آور💦😈🥵پارت ۳

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/05/22 23:49 ·

عشق درد آور💦😈🥵پارت۳

لوکا:و مرینت یه هو یه چیزی رو کوبید تو سرم و از حال رفتم

مری: داشتم از حال میرفتم که یه میله کنارم بود و به زور برش داشتم و کوبیدم تو سر لوکا و بلند شدم و رفتم لباس هام رو برداشتم و به زور رفتم خونه آلیا خیلی حالم بد بود

آلیا: مرینت چی شده وای چرا اینطوری شدی به زار به آدرین و نینو بگم 

مری :نه نگو نگو

آلیا :چرا 

مری: چون ممکنه لوکا منو پیدا کنه

الیا: درست حسابی بهم بگو چی شده(نویسنده :هیچی لوکا مرینت رو به گاداده🥴مری: از دست شما ممنونم)

مری:داشتم میومدم خونه که دیگه چیزی نفهمیدم بیدار شدم دیدم که لوکا منو دزدیده و لباسام رو در اورده بود همش بهم میگفت تو باید عاشق من باشی نه اون ادرین لباسام رو در آورد و به من.... به من تجاوز کرد و من فرار کردم

آلیا: باشه بزار برم برات لباس بیارم 

آلیا توی ذهنش: گوشی و یواشکی برداشتمو به نینو آدرین زنگ زدم و همه چیز رو براشون تعریف کردم و لباس مرینت رو اوردم بیرون  دیدم مرینت از حال رفته و بردمش حموم و خشگش کردم و لباسارو تنش کردم و رو تخت خوابوندمش و پتو رو روش کشیدم و همش تو خواب میگفت ادرین نجاتم بده و همون لحضه آدرین و نینو اومدن

آدرین : مرینت کو

آلیا : تو اتاق رو تخت خوابوندمش

الیا تو ذهنش:ادرین دست مرینت رو گرفت و بود و داشت باهاش حرف میزد و مرینت بیدارشد و ادرین  دید و بقلش کرد و ادرین مرینت رو بوسید و گفت دیگه نمی زارم کسی نزدیکت بشه 

ادرین : مرینت تو باید بیای خونه ی من تو چه بخوای چه نخوای باید با من بیای

مرینت: ادرین من نمیتونم بلند شم

ادرین توی ذهنش : مرینت رو بلند کردم و بردمش توی ماشین و گذاشتمش تو ماشین و بهش گفتم همه چیز رو برام تعریف کرد 

مرینت : ولی گوشیم جا مونده اونجا راستی میتونیم رد گوشیمو بزنیم و لوکا رو پیدا کنیم

ادرین : راست میگی و

خب خب بچه ها اینم پارت ۳

لایک❤️

کامنت📝

دنبال+

بوس بوس بای بای

 

عشق درد آور💦😈🥵پارت ۲

عشق درد آور💦😈🥵پارت ۲

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/05/19 02:06 ·

عشق درد آور 💦😈🥵 پارت2
لوکا: اوه اوه چه بدن سکسی این هرزه خانم داره هه
مری: ولم کن چرا منو آوردی اینجا مگه من چیکارت کردم 
لوکا: تو باید عاشق من باشی نه اون آدرین کونی 
مری : تو حتی اگر بمیری هم من تورو حتی اگر آخرین مرد روی زمین باشی قبول نمیکنم 
مری توی ذهنش: لوکا یه هو دوباره شروع کرد به شلاق زدن من و تلمبه میزد و شیرشو توم پر کرد 🥵💦
لوکا: من تو مال منی و تو نمی تونی هیچ کاری کنی تو باید عاشق من باشی نه اون کونی 
مری :لطفا آروم تر آهههه... ناه...کمکککک کمککک یه کی کمکم کنه اه
لوکا :هیچ کس اینجا نیست که کمکت کنه فکر میکنی چقدر طول بکشه که حامله بشی 
مری: لوکا شیرشو دوباره توم پر کرد احساس کردم یه چیزی از تو کسم رفت بالا
لوکا : مری بگو که عاشقمی 
مری توی ذهنش:من داشتم گریه میکردم و اون تلمبه میزد و اشکامو لیس میزد و لبامو گرفت و خورد و داشت میک میزد و گفت
لوکا:بگو منو دوست داری نه اون کونی رو بهم بگو
مری : لوکا داشت حرف میزد که من از حال رفتم بیدار شدم دیدم کیر لوکا تو کسمه و سعی کردم که بلند شم که لوکا منو ممحکم بغل کرد

لوکا: کجا با این عجله

مری اگه بگم دوست دارم دیگه باهام سکس نمیکنی 

لوکا: باشه

مری : من... من دوست دارم

لوکا توی ذهنش:تا گفت دوست دارم شیرم پاشید تو کس مرینت و و شروع کردم به تلمبه زدن و کس مرینت خیلی گشاد شده بود و دلم میخواست بیشتر تلمبه بزنم و

خب خب اینم از این پارت 

لایک♥️

کامنت📝

دنبال+

عشق درد آور 💦😈🥵پارت1

عشق درد آور 💦😈🥵پارت1

❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ ❤️🌹Alice🌹❤️ · 1402/05/17 04:25 ·

عشق درد آور🥵💦😈 پارت ۱
مرینت: امروز صبح وقتی داشتم میرفتم دانشگاه به جولیکا فکر میکردم که مرده وقتی که جولیکا و لوکا تو خونه بوده لوکا جولیکا رو میکشه و..و همه دیروز به ختمش رفتیم همه داشتیم گیریه میکردیم و ناراحت بودیم ولی بعد اون پلیس ها هرچی دنبال لوکا گشتن پیداش نکردن (نویسنده :لوکا داداش جولیکاس کسایی که نمیدونن) رفتم توی حیاط و الیا رو دیدم و باهم رفتیم کلاس همه ناراحت بودن و هیچ کس حوصله ی درس رو نداشت خانم بوسیه هم همین تور ولی وقتی آدرین رو با اون صورت ناراحت دیدم دلم می خواست هر کاری کنم مثل قبل خوشحال باشه 
🌺بعد مدرسه🌺
مرینت : داشتم میرفتم سمت خونه که یه هو همه جا تاریک شد و دیگه چیزی حس نکردم  و بعد چشمامو باز کردم توی یه خونه خرابه بودم و صدای خنده چند تا مرد میومد و بعد یکی وارد اتاقی که من توش بودم شد  من خیلی ترسیده بودم و نمی تونستم حرف بزنم که یه هو اومد جلوی نور و من تونستم چهره اش رو ببینم و...و اون لو کا بود و منو برد با یه اتاق دیگه و گفت 
لوکا: هه چیه ترسیدی
مرینت : دهنم بسته بود انگار و دستام رو از پشت  بست و دور گردنم قلاده انداخت و لباسام و لباس زیرهام رو هم در آورد و یک شلاق دستش بود و شروع کرد به شلاق زدن و من نمی تونستم جلوی ناله و گریه هامو بگیرم و لباسای خود شم در آورد و داخل من داشت انگشتاش رو فرو میکرد و بعد چند دقیقه دیکش رو داخلم گذاشت خیلی عمیق و بزرگ بود و میگفت
لوکا: هرزه خانم ناله هاتو پایین نیار 
مرینت: دلم می خواست الان آدرین اینجا بود و کمکم میکرد و.... 
خب خب اینم از پارت ۱ لایک و کامنت یادتون نره🥺🤌🏻💔بچه ها نگاه میکنید یه لایک یه کامنت بی زحمت